آمد آن حور و دست من بربست


زده استادوار نیش به دست

زنخ او به دست بگرفتم


چون رگ دست من ز نیش بخست

گفت هشیار باش و آهسته


دست هر جا مزن چون مردم مست

گفتمش گر به دست بگرفتم


زنخ سادهٔ تو عذرم هست

زان که هنگام رگ زدن شرطست


گوی سیمین گرفتن اندر دست